فروغ فرخ‌ زاد داغ بوسه اي جاودانه بررخسارادبيات پارسي
استاد صباح استاد صباح

به مناسبت هفتادمين سالروز تولد فروغ فرخزاد

گريزانم از اين مردم كه با من به ظاهر همد م و يك رنگ هستند ولي در باطن از فرط حقارت به دامانم دو صد پيرايه بستند از اين مردم كه تا شعرم شنيد ند به رويم چون گلي خوشبو شكفتند ولي آند م كه در خلوت نشستند مرا ديوانه اي بد نام گفتند.
فروغ فرخزاد\"، هفتاد سال است که گه گاه مى‌آيد، بى‌سرو صدا و بى‌خبر، نه دريک زمان معين و مشخصى‌، يک باره پديدار مى‌شود، مى‌‌گويد، مى‌شنود، مى‌خندد، مى‌گريد، داد مى‌کشد و نگاهش همچنان از اضطراب سرشار است. فروغ الزمان فرخ زاد فرزند چهارم توران وزيرى‌ تبار و محمد فرخ زاد، در ۱۳۱۳ در تهران متولد شد. بيوگرافى‌ و مرور زند گى‌ فروغ ، اين که چه روز و سالى‌ به د نياآمده و روند فهرست وار زند گى‌اش چه بود، از زبان و نگاه افرادى‌ روايت مى‌شود که در جوار او زيسته‌اند و نه در کنار و درون فروغ ، آن که به اين درون اند کى‌ راه يافت ، تا انتهاى‌ عمر سکوت اختيار کرد. فروغ درباره دوران کود کى‌ خود مى‌گويد: پد رم ما را از کود کى‌ به آن چه که \"سختى‌\" نام دارد، عادت داد، ما در کمپل هاى‌ سربازى‌ خوابيده و بزرگ شده‌ايم درحالى‌ که درخانه ما کمپل هاى‌ اعلا و نرم هم يافت مى‌شد، پدرم ما را با روش خاصى‌ که در تربيت فرزندانش اتخاذ کرده بود پرورش داده.\" او تحصيلاتش را در د بيرستان خسروخاور (۱۳۲۵) ادامه داد در اين دوره \"مهدى‌ حيد رى‌\" شاعر ايده‌آل او است ، درسال ۱۳۲۸ به هنرستان بانوان کمال‌ا لملک رفت و آموزش خياطى‌ و نقاشى‌ را گذ راند. فروغ طبق گفته خود ش در زند گى‌ هرگز راهنمايى‌ نداشته است و کسى‌ او را تربيت فکرى‌ و روحى‌ نکرده و مى‌گويد: هرچه دارم ازخود م دارم و هرچه ندارم همه آن چيزهايى‌ است که مى‌توانستم داشته باشم ، اما کجروى‌ها و خود نشناختن‌ها و بن بست‌هاى‌ زند گى‌ نگذاشته است که به آن‌ها برسم.
او در سن ۱٦ سالگى‌ با \"پرويز شاپور\" (۳۱ساله) ا زد واج کرده به اهواز نقل مکان مى‌کند. نامه‌هاى‌ فروغ به شاپور که توسط \"عمران صلا حى‌\" جمع آورى‌ و منتشر شده است ظاهرا نمايشى‌ از دلبستگى‌هاى‌ فروغ فرخزاد به شاپور است. نادرنادر پور در کتاب \" کسى‌ که مثل هيچ کس نيست\" درباره \"اشتهار فروغ\" مى‌نويسد: اشتهار فروغ مولود بيان مضامين بى‌پرده عشقى‌ نبوده است بلکه لحن او بوده که هيچ يک از شاعره‌هاى‌ پيشين نداشته اند، چراکه همه آن شاعره‌ها، حتى‌ در اشعار عاشقانه و يا حد يث نفس‌هاى‌ جنسى‌ نيز، با لحن و زبان مردانه سخن گفته‌اند.\" وى‌ ادامه مى‌دهد: اين صدا هنگامى‌ برخاست که فضاى‌ اجتماعى‌ براثر حاد ثه سياسى‌ ۱۳۳۲ به سکوت و خفقان د چار شده بود و هيچ سخن صريح و رسايى‌ از هيچ هنجره بى ‌پروايى‌ به گوش نمى‌رسيد و به اين سبب بود که اعتراف ناشيانه جنسى‌ از زبان زنى‌ جوان ، وحشت خاموشى‌ را در جامعه کتابخوان آن روزى‌ برانداخت و درآن خفقان سياسى‌ طنين پرخاشجويانه به خود گرفت. فروغ از منظر شاعران و نويسندگان \"سيد على‌ صالحى‌\" شاعر درباره- فروغ مى‌گويد که اى‌ کاش فروغ زنده مى‌ماند و هرگز يک قطعه شعر هم نمى‌سرود. \"مرگ در هيچ شرايطى‌ شانس نيست و قضاوت بر نداشته‌هاى‌ يک انسان ، بر آينده‌اى‌ که لمسش نکرده و نديده ، قضاوت بسيار خطرناک است. اين که گفته مى‌شود مرگ نابهنگام فروغ ، شانس او بوده زيرا اگر مى‌ماند امروز مانند اکثر شاعران ، جهان و تاريخ ، خود را تکرار مى‌کرد حرف بى‌ربطى‌ است.\" اى‌ کاش فروغ زنده مى‌ماند و خود ش را تکرار مى‌کرد و به حياتش ادامه مى‌داد و به صورت طبيعى‌ مى‌ مرد، زيرا زند گى‌ براى‌ يک انسان ، ارزشش برابر است با تمام شعرهاى درخشان طول تاريخ بشرى! ما شعر مى‌گوييم که به انسان برسيم. به گمان من اگر فروغ عزت و کرامتى‌ دارد، به يک وجه بسيار د رخشان و پيچيده بر مى ‌گرد د، که از نيما تا امروز به ند رت شايد چند شاعر را بتوان انتخاب کرد که به زبان زند گى‌ رسيده باشند و زند گى‌ را در زبان ادامه دهند. \"اکثر شاعران ما در بيش از ۸۰ سال اخير، شاعرانى‌ متعلق به يک طبقه اجتماعى‌ هستند، به عبارتى‌ از ميان تمام لايه‌هاى‌ زبان فارسى‌، تنها يک لايه را انتخاب کرده‌اند.\" \"شاملو شاعر طبقه ممتاز بود و گزينه زبان فاخر، که بازمانده نوعى‌ اند يشه فئودالى‌ است او را محدود کرد به شعرى‌ بسيار پرقد رت ، به معناى‌ زبان مقتد رانه ، زبان اقتدار، و فروغ ، نخستين شاعر در حوزه شعر مد رن ، شعر پيش رو و شعر امروز محسوب مى‌شود که اقتدار را از زبان حذ ف کرد.\" به اين معنا که فروغ به زبان زنده مرد م د ست يافت و زبان را زند گى‌ کرد و زند گى‌ را در زبان تجربه کرد، به همين دليل فروغ آن قد ر ابعاد و پهلوهاى‌ مختلف دارد که نمى‌توان زبان و شعر او را متعلق به يک طبقه دانست شايد راز ماندگارى‌اش تا امروز به اين نکته ويژه برمى‌گردد. او گفت: نه در مقام قياس ، ولى‌ حافظ هم به زبان زند گى‌ رسيده بود، به همين دليل هر طبقه اجتماعى‌ که با شعرحافظ و شعر فروغ رودرو مى‌شود، مى‌تواند انعکاسى‌ از حيات و تجارب، حس و صفات خود را دراين زبان بيابد، که اين زبان زند گى‌ است. مجموعه اين صحبت‌ها به بينش شاعر، به تربيت و جايگاهى‌ که براى‌ خود قائل است و به جايى‌ که مى‌ايستد تا جهان و انسان و شعر را نظاره کند بر مى‌گردد. وقتى‌ شاعرى‌ فقط دريک نقطه ايستاد و متمرکز شد، د قيقا به اندازه محد وده خود توانايى‌ نظاره جهان را دارد، در نتيجه در يک لايه به مفاهيم انسان و شى‌ مى ‌پردازد. اين در حالى‌ است که شاعران بزرگ حضور شناور دارند در يک نقطه نمى‌ايستند و به تمام زوايا و کنه اشياء پى‌ مى‌برند و مرتب خود نيستند، و وقتى‌ خودت نباشى‌ وبتوانى‌ در اين جهان بچرخى‌، در واقع جاى ‌ديگران زيسته اى‌، گريسته‌اى‌، غم خورده‌اى‌ و شاد بوده‌اى‌ و حتى‌ عشق را به جاى‌ د يگران تجربه کردى‌ و اين يعنى‌ تکثير خويشتن در هستى‌ و تقسيم خويشتن در تمام وجود زند گى‌. \"وقتى‌ شاعرى‌ به اين د رجه برسد و خلا قيت نبوغ آسا داشته باشد، د ستاوردهاى‌ ماند گار خواهد داشت و فروغ از اين حيث ، چهره شاخصى‌ در حوزه شعر مد رن ما دارد، اما اگر کسانى‌ مى‌گويند که او شانس آورد و زود رفت ، به اين د ليل که اگر مى‌ماند مکرر مى‌شد ما براى‌ اين آد م‌ها متاسفيم.\" آذ ر نفيسى‌، منتقد مى‌گويد: جسارت فروغ در نوع انتخاب زند گى‌ خصوصى‌اش و کاميابى‌ او در عينى‌ و شعرى‌ کرد ن تجربه‌هاى‌ فردى‌اش ، موجب شده که آن چه درباره او گفته مى‌شود از نوعى‌ موضع گيرى‌ منفى‌ و مثبت برخى‌ فراتر نرود، مواضعى‌ که بيشتر بيان د لمشغولى‌هاى‌ گويند گان است تا شعرهاى‌ فرخ زاد. \"فرخ زاد شايد خصوصى ‌ترين شاعر معاصر باشد، ويژگى‌ آثار او تنها در نمايش يا جسارت در بيان حالتى‌ خاص و زنانه نيست ، بلکه وجه بارز جايگاهش درادب معاصر ، به جهت دريافت خاصش از شعر و آفرينش نگاهى‌ تازه به شعر فارسى‌ است.
\"منيرو روانى‌ پور\" رمان نويس: د رجمعى‌ شنيد م که درباره فروغ مى‌گويند که او از موقعيت و شرايط خاصى‌ برخودار بوده ، مثل او شعر گفتن آسان است اما زمانه او را برجسته کرد. \"در جامعه که نياز ريشه‌هايش را هر لحظه مى‌پوساند، ناگهان زنى ‌از مرثيه خوانى‌ و تنگناهاى‌ فکرى‌ رها مى‌شود و از آن همه از دست داده‌ها د ست مى‌شويد و به تفکر خلاق مى‌رسد.\"او گفت: در اين د يار به خاطر نياز و نيازمند بودن ، مااز يکد يگر هنرپيشه مى‌سازيم ، همه مى‌خواهيم آد مى‌ آن کسى‌ نباشد که هست. \"د يوارهاى‌ شرط و شروط سيمانى‌ است بايد به مراد اين و آن برقصى‌، و وقتى‌ رقصيدى‌ چه طور مى‌توان به جهان و فلسفه بودنش فکرکرد.\" فروغ اما به ساز کسى‌ نرقصيد، مگر ساز خودش ، اگر چه اين ساز ابتدا صداى‌ خوشى‌ نداشت اما سرانجام به نواى‌ بر حق خود رسيد و چون فروغ جنسى‌ از ريا و تزوير ندارد، شناخت او نيز رياکارانه نيست ، هرچند نگاه اوليه اش به جهان احساساتى‌ است ، اما هرچه هست نگاه خود اوست. در پنجره کسى‌ که به تماشا ننشسته است ، کلمه هستى‌ او است ، نمى‌خواهد با آن ادا درآورد و يا به شهرت برسد و جهان را اسير خود کند، او در هر دوره اى‌ دلش را روى‌ کاغذ حک مى‌کند و چون د لى‌ در سينه دارد، اين نقش در هر دوره ، نگاه‌ها را به خويش مى‌خواند. فروغ ساده نگه مى‌کند، ساده مى‌انديشد، ساده مى‌نويسد و خودش است بى‌آنکه نقشى‌ بازى‌ کند و خود بودن مشکل است. او گفت که اگر ما بعد از او در اين دوره د رکارمان مانده ايم براى‌ اين است که نسبت به خود شناخت نداريم ، نمى‌دانيم چه کسى‌ هستيم ، به چه نگاه مى‌کنيم و چه مى‌خواهيم.
شعر \"اسير\" در بهار سال۱۳۳۱ براى‌ نخستين بار چاپ مى‌ شود در همين سال تنها فرزند ش \"کاميار\" متولد مى‌شود. در فاصله سالهاى‌ ۳۲ و۳۳ فروغ براى‌ چاپ شعرهايش در برخى‌ مجلات مانند \"روشنفکر\" و \" فردوسى‌\"، سفرهايى‌ را درداخل انجام مى‌دهد و دراين دوره ناد رناد رپور، سايه ، مشيرى‌، لاهوتى‌، گلچين گيلا نى‌ شاعران ايده آل فروغ هستند. \"پوران فرخ زاد\" خواهر فروغ مى‌گويد که وقتى‌ شعرگناه و د يگر اشعارش چاپ شد شعرا و هنرمندان دوره اش کردند و پدرم سخت مخالف اين کارهاى‌ فروغ بود مى‌گفت فروغ باعث ننگ خانواده ما است و بعد هم فروغ را از خانه بيرون کرد. سال۱۳۳٤ فروغ پس از چاپ پاورقى‌ \"شکوفه‌هاى‌ کبود\" نوشته ناصر خدايار، به علت شوک روحى‌، مدت يک ماه در شفاخا نه روانى‌ بسترى‌ مى‌شود. در سال۱۳۳۵ \"د يوار\" توسط انتشارات اميرکبير منتشر شد. در همان سال فروغ براى‌ نخستين بار به روم و سپس به مونشن سفر کرده و در ۱۳۳٦ به تهران باز مى‌گردد. در سال۱۳۳۷ \"عصيان \" توسط انتشارات اميرکبير منتشر شد. فروغ در سال۱۳۳۷ با\"ابراهيم گلستان \" در\"گلستان فيلم \" در خيابان اراک تهران آشنا مى‌شود و سال بعد \"عاشقانه\" و \"جمعه\" را د ر مجله \"اند يشه و هنر\" چاپ مى‌کند. درهمان سال فروغ به عنوان مونتور (ناظر) فيلم مستند \"يک آتش \" فعاليت مى‌کند. در تهيه فيلمى‌ از \"مراسم خواستگارى‌ در ايران \" بنا به سفارش موسسه فيلم کانادا با ابراهيم گلستان کارگردان سينما همکارى‌ مى‌کند و در اين فيلم در کنار پرويز داريوش ، طوسى‌ حائرى‌ و‌هايده تقوايى‌ نقش ايفا کرد. در بهار سال۱۳٤۰ به انگلستان سفر مى‌کند، دربهار سال بعد در فيلم \"دريا\" ساخته ابراهيم گلستان بازى‌ کرده و براى‌ ساخت فيلمى‌ خبرى‌ به تبريز و \"جذام خانه باباغى‌\" مى‌رود. در پاييز همين سال به مد ت ۱۲ روز در تبريز در جذام خانه باباغى‌ بسر مى‌برد و محصول اين کار فيلم مستند \"اين خانه سياه است\" است. دربهار سال ٤۲ در فيلم \"خشت وآيينه \" ساخته ابراهيم گلستان بازى‌ مى‌ کند. در بهار ۱۳٤۳ در فستيوال فيلم \"اوبرهاوزن \" جايزه بهترين فيلم اين فستيوال را به خاطر فيلم \"اين خانه سياه است\" دريافت مى‌کند. در روزنامه اطلاعات ۱۳٤۵ ميخوانيم: طى‌ يک حاد ثه وحشتناک رانند گى‌ در جاده دروس - قلهک ، فروغ فرخ زاد شاعره معروف کشته شد. فروغ طبق گفته خود ش در زند گى‌ هرگز راهنمايى‌ نداشته و کسى‌ او را تربيت فکرى‌ و روحى‌ نکرده است او گفت: هرچه دارم از خود دارم و هرچه ندارم همه آن چيزهايى‌ است که مى‌توانستم داشته باشم ، اما کجروى‌ها و خود نشناختن‌ها و بن بست‌هاى‌ زند گى‌ نگذاشته است که به آن‌ها برسم. چنين مى‌گويد: د ستانم را در باغچه مى‌کارم ، سبز خواهد شد، مى‌دانم. چهارمين مجموعه شعر فروغ، \"تولدى ديگر\" بود كه در زمستان 1343 به چاپ رسيد و مي‌‏توان آن را حياتى دوباره در مسير شاعرى فروغ ناميد. فروغ پس از آنكه در تهيه چند ين فيلم, ابراهيم گلستان را يارى كرده بود در تابستان سال 1343 به ايتاليا، آلمان و فرانسه سفر كرد و زبان آلمانى و ايتاليائى را فراگرفت. سال بعد سازمان فرهنگى يونسكو از زند گى او فيلم نيم‌‏ ساعته‌‏اى تهيه كرد. فروغ بد ون ترد يد ادامه نيما بود و توانست پيوندى بين شاعران بعد از نيما و خودش ايجاد كند. آتشى: فروغ د رست در نقطه تلا قى بين نيما و نسل بعد از خودش قرار مى گيرد، چنان كه او عروض قاطع نيما را مي‌‏شكند و آن را با افاعيل كامل به كار نمى برد و آثارى با شكست وزن ارائه مى دهد. اين شاعر پيش كسوت معاصر، افزود: شعر فروغ شعرى حسى و مفهومى است و براين اساس بايد گفت كه او شاعر زبان نيست، و اين ويژگى د رست برعكس نيماست چرا كه نيما را مي‌‏توان شاعرى زبانى دانست. سراينده مجموعه شعر \"آهنگى د يگر\" درباره كيفيت شعر فروغ تصريح كرد: او در تعقيب حسيات خود است و مدام از ين حالت به حالتى ديگر و از وضعيتى به وضعيت د يگر مى رود و اين كار را نيز به خوبى انجام مى دهد. وى درباره ويژگي‌‏هاى شعر فرخزاد در زمينه وزن عروضى, اضافه كرد: فروغ شاعرى است كه بايد گفت شعر او هم با وزن است, هم بدون وزن, يعنى سروده هاى او د رست بين شعر موزن و نزد يك به شعر نثر قرار دارد. آتشى با تاكيد براين نكته كه مسير حركت فروغ در شعر \"ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد\" به پايان رسيده است، زمانى حركت شعر مداوم مى شود كه از لحاظ موضوع، محتوا و احساس در يك سو حركت كند ولى زمانى كه تنها به يك جنبه توجه شود، شاعر قاد ر به پيش روى نخواهد بود و بر همين اسا س بايد گفت كه شعر فروغ شعرى صرفا احساسى بود و اين شعر در جايى به پايان مي‌‏رسد. شعر فروغ به دليل ساد گى و بيان حقيقت، هميشه پا برجاست، فروغ مثل خود فكر كرد و مثل خود شعر نوشت، اما شاعرانى كه مي‌‏خواهند نقش يك مقلد را بازى كنند شكست مي‌‏خورند. فروغ در تمام دوران شاعريش از هيچ كس تقليد نكرد و مثل خود سرود. فروغ توانسته بود توسط شعر، به جهان‌‏بينى كلى برسد و اگر مرگ زود به سراغ او نمي‌‏آمد، حتما به جهان ‏‏بينى وسيع ‏ترى د ست مي‌‏يافت. فروغ به اندازه خود جهان را ديد، اگر او اتفاقات و حواد ث دنياى امروز را مي‌‏ديد با شناختى كه از او داريم حتما شاهد درخشش بي‌‏نظير او و بد ون شك شاهد آثار مهمترى از او مي بود يم. فروغ در طول زمان زندگيش توانست با جهشى كه خاص او بود، از فرديت به كل برسد، او در شعرش، كيست جهان را به خوبى درك كرد. يكى ديگر از شاعران ، نيز در بيان ويژگي‌‏هاى شعر فروغ، معتقد است: فروغ فاضلا نه سخن گفتن را خط زد و به سمت شعر واقعى رفت، شعر او نشاندهنده واقعيات جامعه است. رسول يونان شاعر: فروغ فرخزاد نخواست واقعيت و زند گى را به نفع خود تغيير دهد، او توانست زند گى را با تمام زشتي‌‏ها و كاستى هايش در شعر به تصوير بكشد.
اين شاعر معتقد است: فروغ شاعر واقعيت هاست، شعر او ارتباط تنگاتنگ با زند گى دارد، او واقعيت‌‏ها را در كنار احساساتش به تصوير كشيد و همه چيز را در شعرش ترسيم كرد، و به همين دليل شعر او ماند گار شد. وى شعرفروغ را آئينه تمام نماى \"زند گى\" دانست: زند گى چيزى نيست كه بتوان آن‌‏را فراموش كرد، تصاوير منحصر به فرد شعر فروغ و سوژه‌‏هاى بكر موجود در شعرهاى او باعث شده كه فروغ شاعرى براى زما ن‌‏هاى طولا نى باشد. ‏ فروغ با زاويه د يد منحصر به فرد خود به زند گى نگاه كرده و زند گى يك زن را به تصوير كشيده است. فروغ بيش از اينكه به عنوان شاعرى اجتماعى مطرح باشد، شاعرى فلسفى است. احمدى, ماند گارى شعر فروغ در اد بيات تاريخى را نشات گرفته از آن دانست كه فروغ از تجربه شخصى خود در شعرش حرف زده است. اصولا بيشتر شاعران از بيان تجربيات شخصى خود ترس دارند اما فروغ توانست تجربيات شخصى خود را در شعرش به خوبى بيان كند ،مهم ترين عاملى كه توانست فروغ را \"فروغ\" كند، صداقت او در بيان احساسات و نگاه او به زند گى بود. اين شاعر تصريح كرد، فروغ هيچ گاه در زند گى از كسى تقليد نكرد. فروغ در اواخر عمر خود به بيان كلى از زند گى رسيده بود و حس مرگ در اشعار آخر او به وضوح به چشم مي‌‏خورد و اين براى شاعرى به سن او بسيار تعجب برانگيز ا ست. شعر فروغ نظير اشعار سهراب سپهرى مطالب غيرعادى ندارد و آرايش نشده است، بلكه فروغ واقعيت ها را به انسان امروز نشان مى دهد. وزن در شعر فروغ همچون نخى نامرئى در ميان سطور و كلمات شعر د يده مي‌‏شود و از طريق پيوند حداقل دو وزن، به گفتمان اوزان روى مي‌‏آورد. فروغ در زمينه وزن يا موسيقى از جمله شاعران اهل مدارا و تساهل است، او مانند نيما و شاملو بر اساس د يد گاه هاى خود د ست به آفرينش آثارى ماند گار مى زند. اين يك نوع پيش بينى است كه بر مبناى واقعيات ملموس بيان نشده است، از كجا معلوم كه فروغ درمواجهه با مسايل اجتماعى و سياسى جديد و يا د ست يافتن به تعاريف جد يد تر از عشق، حركت و زند گي، به تحولى تازه نمي‌‏رسيد.
رفتم ، مرا ببخش و مگو او وفا نداشت راهی بجز گریز برایم نمانده بود این عشق آتشین پر از درد بی امید در وادی گناه و جنونم کشانده بود رفتم که داغ بوسه ی پر حسرت تو را با اشکهای د یده ز لب شستشو دهم رفتم که ناتمام بمانم در این سرود رفتم که با نگفته به خود آبرو دهم رفتم مگو، مگو، که چرا رفت، ننگ بود عشق من و نیاز تو وسوز و ساز ما از پرده ی خموشی و ظلمت ، چو نور صبح بیرون فتاده بود به یکباره راز ما رفتم که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم در لابلای دامن شبرنگ زند گی رفتم، که در سیاهی یک گور بی نشان فارغ شوم ز کشمکش و جنگ زندگی من از دوچشم روشن و گریان گریختم از خنده های وحشی طوفان گریختم از بستر وصال به آغوش سرد هجر آزرده از ملالت وجدان گریختم ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز دیگر سراغ شعله ی آتش زمن مگیز میخواستم که شعل شوم سرکشی کنم مرغی شد م که به کنج قفس بسته و اسیر روحی مشوشم که شبی بی خبر ز خویش در دامن سکوت به تلخی گریستم نالان ز کرده ها و پشیمان ز گفته ها د یدم که لا یق تو و عشق تو نیستم .
اولين تپش‌هاي عاشقانة قلبم مجموعه‌اي از نامه‌هاي عاشقانة فروغ فرخزاد است به پرويز شاپور. اين نامه‌ها، كه خصوصي‌ترين حالات فروغ را در تنهايي‌هايش برملا ساخته، به خواننده امكان مي‌دهد تا از نماي نزديك ‌تري به فروغ نگاه كند و او را مستقيم و بي‌واسطه به شانزده سالگي فروغ مي‌برد؛ به تنهايي‌هاي مضاعف خاص او كه هيچ‌ كس از آنها خبر نداشته؛ به تب و تاب‌هاي عاشقانة دختري پراحساس ؛ به قلمرو خصوصيِ وجودي سراپا زنانه، با غم‌ها، شورها، تجربه‌ها و دشواري‌هاي روزمرة زنِ. اين‌بار فاجعه اينجاست كه فروغ نوجوانِ احساساتي ـ همچون اغلب د ختران در اين سن و سال ـ عاشق مردي شده است از سنخِ مردانِ تاريخِ سلطة مذ كر؛ آن هم چه عشقي: د يوانه ‌وار و افلاطوني! و ما كه همواره با فروغِ شاعرِ روشنفكرِ اسطوره‌ايِ پس از تولدي ديگر مأنوس بوده‌ايم. ذهن، در مواجهه با اين پد يدة تراژيك، خطاهاي ذهني شيفته‌ وارش را به‌تد ريج اصلاح مي‌كند. يكي از آنها همين دريافتن عشق فروغ به پرويز شاپور است. ذهنِ اسطوره ‌پرداز، با كلي‌ نگري و پرسش نكردن از جزئيات و د قيق نشد ن در لحظه‌هاي زند گي، گمان مي‌برده كه فروغ، پس از رهايي از اسارت پدرسالاري، در چا رد يواري خانه- ازدواجِ ناگزير محبوس بوده و از اسارتي به اسارت د يگر قد م گذاشته و سپس با جدايي جسورانه‌اش عليه اين اسارت مضاعف عصيان كرده و آزادي زنانة محض را به تجربة زيستي خود درآورده است. حتي مجموعه‌هاي ديوار و اسير و عصيان نيز بر اين ساخت ذهني اسطوره‌ اي صحه گذاشته‌اند. به همين دليل، تصور رابطة عاشقانه فروغ و پرويز شاپور، آن هم به اين شكل يك ‌سويه و در سطح اين رمانتيسمِ پرسوز و گداز، براي خواننده تقريباً محال و بسيار دور از واقع است.
فروغ، چون دختران هم‌ سن و سال خود، شعارهاي عاشقانة تند و آرمان ‌گرايانه مي‌دهد: تا آخر عمر با هم بود ن، به هم وفادار بود ن، خوشبختي ابدي... حتي مي‌خواهد براي طفل آينده اش بهترين مادر باشد. گمان مي‌برد در فقدان چنين مادري، خود حتماً همان مادري خواهد شد كه مي‌پندارد. عشق از خيال مي‌آيد. براي همين عاشق مي‌پندارد كه به هر كاري قادر است. مي‌تواند كوه بيستون را جابه‌جا كند. مي‌تواند تا آخر عمر در كنار معشوق زند گي كند و خوشبخت باشد. گمان مي‌برد بد ون او حتماً مي‌ميرد. اين حرف‌ها همه از جنس عشق است، يعني از جنس خيال؛ نه از جنس واقعيت. به همين خاطر است كه رنگ و بوي شعار به خود مي‌گيرد. در عين حال، همين ورود شيداگونه به عالم خيال و عشق، و تداوم غيرصوري و سرشار از صميميت آن، به ‌تدريج فروغ را از يك د ختر عاديِ گرفتار در دايره‌هاي مجازي خارج مي‌كند و به دوران جد يدي از زند گي مي‌بَرد. نامه‌نگاري‌هاي فروغ نخستين گا م‌هاي كوچك او را به‌ سوي عصيان و شكستن قيدها شكل مي‌بخشند و به او قد رت ايستاد گي در برابر آداب و رسوم خفقان‌آور خانواده، سنتِ سنگ ‌شده و غيرانساني، و عرف‌هاي ناهنجار و ضد زن محيط اجتماعي را مي‌دهند. به قول شاعر فرانسوی ، پیامبر فرداهایی است که می خند ند. فروغ فرخزاد ( اسیر ) به د نیا آ مد ، سر بر ( د یوار ) زندان کوفت ، ( عصیان ) کرد و در تلاش ( تولدی دیگر ) برای خود ش و برای دنیا بود. فروغ فرخزاد به دو هنر آراسته بود. هنر خوب زند گی کردن و هنر خوب شعر گفتن. او هنرمندی بود که به چشمهای خود و به خواست خود ش اعتقاد داشت. به عوض حاشیه رفتنها و بیراهه دويدن ها ، داسی به د ست گرفته بود و در مسیر خود هر چه مانع و حشو و زائد بود میبرید و راه را آنطور که میخواست هموار میکرد و اعتنائی نداشت که د یگران چه فکر میکنند و شرایط هم برایش آماده میشد. کسانی بودند که برای کامل کردن او را به سوی کمال هنری سوق میدادند. حاصل کار در مجموع ، همان چیزی بود که ما به عنوان خواننده می گرفتیم : شعر خوب ، شعر ناب. آنهایی که شعر امروز د نیا را میخوانند و معیاری برای سنجش در د ست دارند، می دانند که خصوصیات شعر خوب در میان شاعران امروز بیشتر از همه د ر شعر فروغ گرد آمده است که شعریست د قیق ، غنی از احساس و تخیل و گسترده در پهنه ی بینش دنیائی و... در زمانی که شاعر بیشمار است و شعر کم ، و د فتر کلمه عرضه میشود ، بی نشانه از حرف ، ازد ست داد ن چنین شاعری که آ د می شعرش را بخواند و لذت ببرد و مقایسه کند ، افسوسی بزرگ و د یرپا بهمراه دارد. کسانی که « بود ن » فروغ را قدر میشناختند امروز هم« فقدانش » را ماتم گرفته اند. مرگ پیشرس فروغ زند گی هنری او را وسیعتر و مسلمتر کرد. به یقین فروغ بد لیل استعداد و شرایط بی نظیرش در تاریخ شعر جاودانه بی نظیر خواهد ماند.
روز اول پیش خود گفتم دیگرش هرگز نخواهم دید روز دوم باز اندوه با تردید روزسوم هم گذشت اما بر سر پیمان خود بودم ظلمت زندان مرا میکشت باز زندانبان خود بودم آن من دیوانه ی عاصی در درونم هایهو میکرد مشت بر دیوارها میکوفت روزنی را جستجو میکرد در درونم راه می پیمود همچو روحی در شبستانی بر درونم سایه می افکند همچو ابری بر بیابانی می شنیدم نیمه شب در خواب هیهای گریه هاش را در صدایم گوش میکردم درد سیال صدایش را شرمگین میخواندمش بر خویش ازچه رو بیهوده گریانی در میان گره مینالید دوستش دارم، نمیدانی بانگ اون بانگ لرزان بود کز جهانی دور بر میخاست لیک در من تا دور بر میخاست مرده ای از گور بر میخاست مرده ای کز پیکرش میریخت عطر شور انگیز شب بوها قلب من درسینه میلرزید مثل قلب بچه آهوها در سیاهی پیش می آمد جسمش از ذرات ظلمت بود چون به من نزدیک میشد ورطه ی تاریک لذت بود می نشستم خسته در بستر خیره در چشمان رویاها زورق اندیشه ام، آرام می گذشت از مرز دنیاها باز تصویری غبار آلود زان شب کوچک ، شب میعاد زان اتاق ساکت سرشار از سعادت های بی بنیاد درسیاهی دستهای من میشکفت از حس دستانش شکل سرگردانی من بود بوی غم میداد چشمانش ریشه هامان در سیاهی ها قلب هامان ، میوه های نور یکدیگر را سیر میکردیم با بهار باغهای دور می نشستیم خسته در بستر خیره در چشمان رویاها زورق اندیشه ام، آرام می گذشت از مرز دنیاها روزها رفتند و من دیگر خود نمیدانم کدامینم آن من سرسخت مغرورم یا من ملوب دیرینم بگذرم گر از سر پیمان میکشد این غم دگر بارم می نشینم شاید او آید عاقبت روزی به دیدارم.
ماخذ - :د فترهاي شعري فروغ و نقدونظرها .
January 9th, 2005


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان